یادداشتی بر انتخابات شوراها و شعر
به بهانه انتخابات شوراها...
شور و التهاب انتخابات شوراهای شهر اذیتم میکنه.
....چون منو یاد بچگی هام میندازه!
اون روزا یه دهات با صفا داشتیم به اسم خالدآباد. بی شیله پیله .ساده و دهاتی..من هنوز بوی کاهگلی که بعد از بارون تو کوچه مون می پیچید رو با هیچ مارک عطری عوض نمی کنم.. همونطور که صدای قوقولی قوقوی خروسهامون رو با هیچ رپری ! قد قامت الصلوه بابا و صدای روح انگیز قرآن خوندنش..، سوت کشیدن سماور که تازه می خواست به جوش بیاد...چهره ی متبسم مادر که کنار سماور نشسته بود و منتظر بیدار شدن ما بود... صدای ضرب شیر خدا از تو رادیو با اون یکی و دوتا گفتنای جادویی اش...سر شیر و بعضی وقتا هم بوی تنور و عطر نون تازه ... چی بگم دیگه ؟؟ جست وخیز بره های تازه بدنیا اومده توی برف؟ یا نگاه طلبکارانه پیرزن پیرمردای محل که: اگه بهشون سلام نکردیم فی الفورچقو لی مون رو پیش بابابکنن؟! بازی های محلی: گی لَی، گی لَی ، باقالی به چن من؟، پوچ اَمّش ، دعواها و منت کشی ها و آشتی های یه روزه ؟.......
این روزا اگه بچه ای رو در حال اعلامیه چسبوندن ببینم ، لجم می گیره! ...
دست خودم نیست اما فکر می کنم این همه تقلا و جنب و جوش توی خالدآباد ، آخرین ضربه ها بر تن نحیف خلدآوا ست تا شهر خالدآباد بر جنازه سادگی ها و صمیمیت ها و خاطر ه ها پا بگیره ...
برای خودم متاسفم !
غم مخور
این شعر رو که ۱۵سال پیش تو قلاقیچه چاپ شد، پیدا کردم ودیدم بی مناسبت نیست اینجا بیا رمش. اون روزا تازه زمزمه شهر شدن خالدآباد پیچیده بود و خبری هم نبود.اما پیش بینی های من خیلی جالب بوده! وزن و قافیه و مضامین شعر هم اگه نا میزونه به سن و سال و سوات! اون موقع من بر می گرده! ( هر چند حالابرا خودمون شولی ای هستیم!.....)
..........................................................................................................................................
روستای ما شود چون شهر تهرا ن غم مخور
کوچه ها آسفالت می گردد چو کاشان غم مخور!
ای دل از شهری شدن شادان و خوش احوال باش
گر چه لخت و بی لباسی در زمستان غم مخور
حالیـــــــــــــــــا ،گر می شود نرخ یکی کیلو برنج
یکـهــــــــــــزار و سیصد و هفتاد تومان غم مخور
گرچه شهرداری خطرناکست و شنگول است و شاد
چون تورا جیب است خالی چون فقیرا ن غم مخور
پارچه ای گــــــــــــــر می بری نزد یکی خیاط شهر
کُت اگـــــــــــــــر با آن بدوزد عین پالان غم مخور
در به در اینجا و آنجــــــــــا می دوی از بهر گوشت
خوب می فهمی تو اینک قدر شیرخان غم مخور
نانوایی عاقبت فتّ و فــــــــــــــــــــراوان می شود
گـــــــــــــــرنیابی هیچ نازکتر تو از نان غم مخور
گر ببینی قبض آب و برق و تلفــــــــن می شوی
گیج و ویج و خنگ و هالو چون فسنجان ! غم مخور
نفت و بنزین و پیاز و لپّه و ماش و عــــــــــــدس
در قیامت می شود این جملـــــــــه ارزان غم مخور
گر ز حصّـــــارو شبی خواهی روی در قلعه نو!
می شوی هردم دچــــــــــــــار راه بندان غم مخور
در پی کسب جـــــــواز کاسبی هر روز و شب
شهــــــــرداری می روی افتان و خیزان غم مخور
خواب دیدم نا گزیر از این گــرانی می فروخت
دوش این اصغــــــر چیلی پُم چوب قلیان غم مخور
روزگاری می شوی شهری و شادان ، شولیا !
گـــر تو را سست است اینک بند تمبان غم مخور
+ نوشته شده در دوشنبه بیستم آذر ۱۳۸۵ ساعت ۱:۱۵ ق.ظ توسط شولی