غزلی دیگر از حسن سعیدی خادم خالدی
سه شنبه, ۱۵ اسفند ۱۴۰۲، ۱۲:۱۷ ب.ظ
گفتی که بی من سردی و همچون زمستانی
اما تو گرمی ، سبز و پر ، از روح بارانی
گفتی که در اندوهی و درمان طلب کردی
بانوی رویاهای من خود عین درمانی
اوضاع تو هر قدر هم آشفته بازار است
چون ماه در تاریکی شبهام تابانی
کشتند روح شاعرت را ناجوانمردان
تبعید در غم هم که باشی جان جانانی
در محضر عشق ، ای تو استاد بلاتردید
من کودک و شاگرد و تو استاد میمانی
هذیان چرا شب ها به لب داری مه زیبا
کابوس اوقاتیست که از من گریزانی
دریای بی ساحل ، عمیق و آبی و آرام
تو هستی و من موج بی آینده ی فانی
سر شار از احساس شورانگیز باران باش
ای آنکه جانبخشی ، عزیزِ مهربانانی
- ۰۲/۱۲/۱۵